زمانی بود که همه میخواستند دکتر مهندس شوند. چرایش را اما هیچ کس نمیدانست. هم بچه ها میخواستند و هم پدر مادرها. دکتر مهندس که میشدی انگار که چیزی میشدی. پدر مادرها افتخار می کردند.

حالا اما همه می خواهند هنرمند شوند. کاری به معنای حقیقی هنر و هنرمند ندارم. همان معنای جاافتاده ببین عامه را می گویم. خیلی ها ساز میزنند. خیلی ها عاشق سینما شده اند.  دوست دارند بخوانند.دوست دارند بازیگر شوند. خیلی ها می خواهند کتاب بنویسند. این ذوق و شوق عمومی جور غریبی به نظر میرسد انگار که واقعی نیست.

 میگویند هنر و ادبیات تنها راه نجات انسان است ولی این که ادمی به جایی برسد که این را با گوشت و پوستش لمس کند، یک چیز است و این که جماعتی بی انکه دلیلش را بدانند با ان همسو شوند برای همرنگی با موجی که از عمق ان خبر ندارد چیزی دیگر.

نمیدانم، فقط میدانم دل ادم را میزند این اشفتگی. انقدر که چاپ میکنند و مینویسند ایا خواننده ای هم هست؟ اینقدر که میسازند ایا بیننده ای هم هست؟ ایا این خواندن ها و دیدن ها عاشقانه است یا موج غریبیست که همه به ان پیچیده اند؟

 یاد برنامه سیمای اقتصاد ما در گذشته های دور افتادم. وله ی طنزی داشت. و قضیه از این قرار بود که کشاورزان یک سال پیاز می کاشتند و آن سال پیاز ارزان میشد و سیب زمینی گران و برای همین کشاورزان تصمیم میگرفتند سال بعد سیب زمینی بکارند و ان وقت سیب زمینی ارزان میشد و پیاز گران.  در ان برنامه یک نفر با صدای خاص طنز الودی میگفت یک سال پیاز یک سال سیب زمینی.


پسری که باد را مهار کرد

پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد - داستانخوانی پایان آذر

مارسلین یک زن ، یک قرن

سال ,یک ,ها ,پیاز ,ان ,زمینی ,سیب زمینی ,یک سال ,سال پیاز ,خیلی ها ,این که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کریمی مشاور بیمه مجله کسب و کار آرش باربری ظفربار 22638892...88555612 شرکت آژمان دیزاین اخلاق مرکز تخصصی تعمیرات لوازم الکترونیکی وبلاگ من white nights مهندسی مکانیک ابر حمام کودک